نوشته شده توسط : متین و . . .

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی....

و یک بغل تنهایی و دلتنگی

درد دل من دراین کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگه سفیدم

عاشقانه قطره ای را به آغوش می کشد

عشق تو نوشتنی نیست بانو..

در برگه ام کنار آن قطره..

یک قلب کوچک میکشم!
وقت تمام است.

برگه ها بالا____________

 

قلب نقاشی شده

 

*
 

 


 


وقتی که خیلی دیره ، تازه می فهمی که اونی که از همه ساکت تر بود ، بیشتر از همه دوستت داشت .... ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بود

*



آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟ خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است. گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است. خندید به سادگیم آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است. گفتم از عشق من چنین سخن مگوی. گفت خوابی،او سال‌ها دیر کرده است. در آیینه به خود نگاه می‌کنم . عشق تو عجیب مرا پیر کرده است.آیینه راست گفت که منتظر نباش، او برای همیشه دیر کرده است

*



میخوام به سردی شبهام بخندم ...میخوام به پوچی فردام بخندم ... وقتی میبینمت با دیگرونی...تواوج گریه هام میخوام بخندم ...میخوام داد بزنم تنهای تنهام ... میخوام وقتی میگم تنهام بخندم


 

 





:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب , شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: