نوشته شده توسط : متین و . . .

 

گلایه ای از تو نیست

 

سیل اشک چشمهایم مجالی برای بغض گره خورده نداد و یک دفعه با اه دلتنگی رعد و برق خروشانی زد

 و از دل خسته و دلتنگ دردی بیداد شد و اشک فرو ریخت

نمیدانم امشب از کوی درد برایت نگاره کنم یا از کوی امید و انتظار اما امشب ناله دلتنگیهایم را با تو در

 رویاهای همیشگی ام تقسیم کردم تا شاید اه دلتنگی کمی ارام تر شود اما اه دلتنگی من نه تنها ارام

 نشد بلکه شعله ای از اتش بر ان افزود شد و خروشان تر شد نازنینم اشکی که از دیدگانم چکید بار دیگر

 تصمیم جاودانمان را برایم تداعی کرد و یاداور شد که تو معشوقی داری از همه برایت عزیزتر و

مهربانتر .دل کوچکم گاه و بیگاه دلتنگ تو و خاطره هایت میشود میخواهد با او بمانی او عین طفلی است

 که سر هر چیز بهانه میگیرد و دلگیر میشود وقتی میگوید از کنارم نرو یعنی قدرت درک این را ندارد که تو

 باید بروی نمیدانم چرا امشب اسمان احساس گرفته اما باران نمیبارد چشمان من که بارانی شده دیگر

چه در بساط دارد شب شد و تو رفتی و من تنها شدم و با دردهایم هم اغوش

دیدگانم تو را میجویند اما نیستی

امشب سراغت را از ستاره ها گرفتم گفتند در جست و جوی حیات و ارامشی

با فریادی از درد گفتم مگر او نمیداند چشمهایم خون گریه کرد از درد انتظار پس چرا به کوچه بیخیالی ها

 تن داده و سراغی از این دیوانه نمیگیرد

سکوتی کرد نمیدانم جوابش چه بود

تو میدانی؟



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

 

 

 

بیابان خسته دل دیگر تشنه انتظار نیست گویی غریبی اشنا از کوی دربه دران راهی شده و رو به سوی

 بیابان دارد اری بشو این صدای همان رهگذر اشناست او با هزاران هزار خاطره و هزاران هزار گلهای

عطراگین نیلوفر بر پیشواز دلرباترین معشوقش می اید او می اید تا با امدنش بر دفتر خاطرات عشق

 گلبرگی از انتظار این دو عشاق را کم رنگ تر کند و ره این دو دیوانه را کوتاهتر کند تا با امیدی سرشار از

عشق بر انتظار روز وصال بنشینند

امشب از بیابان بوی اشنا میاید اوست که در راه است با پاهای برهنه و خسته به راه افتاده ثانیه ها در

 گذرند و معشوقش در حسرت دیدار. او رسید و معشوقش ناله کنان او را دید و به اغوش او شتافت

ارامش ان عاشق در ان هنگام در  کلمات و جملات کوتاه و ساده ما نمیگنجد

ردپای اشنا میاید من به دنبال اویم و او هراسان به دنبال من

با رالهی من و او حسرت دیدار همیم حسرت تماشای چشمان همیم ما را در این سکوت بی پروای شب

 تنها و عاجز نگذار

آمین



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 241
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

 

 

                                  بارون قشنگ و نم نمه

پنجره های مه گرفته دلتنگی را کنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

هزاران هزار خاطره در روز  عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دست در دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 کوچه های دلتنگی و انتظار قدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

احساسی غرق در شادیند

برای هم از عشق بگویم و از درد دوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 ومیرویم و میرویم و میرویم

از ان کوه به این کوه از ان رود به این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

کوله بارش را بست و خورشید تابان امد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

خاطراتم حک شد

امروز برایتان تا در توان دارم از باران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

  و بی عشق رویاست  و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

حصارند و تو گرفتار انی

من امروز و امشب کوله بار درد را میبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها

مینشینم. باران میچکد بر پشت بام خانه باران میچکد بر گلهای زیبای در باغچه حیاطمان و باران میچکد

 و هزاران هزار درد را میشوید باران بیا و روزگار عاشقانه ما را؛ صحنه یک رنگی صداقت و وفاداری کن باران

 بیا و دلهایمان را سیراب از عشق کن

 

باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا

 

((شیشه پنجره را بارن شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ))

 

                      



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 274
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

سلام بر افق چشمهای مهربانت که ندای عشق را برایم به ارمغان می اورد

اه دیگر چه در بساط دارم تا تقدیم یک رنگی ات تو کنم دیگر چه در بساط این عاشق پریشان تو هست تا

 تقدیم یک زلف کند و دیگر چه حسی قابل بازگوست وقتی که اشکار است دیووانه تو چگونه هلاک

میشود

در بیداری های خویش ستاره ای برایم ثانیه به ثانیه چشمک میزد و چه دیوانگیهایی با ان ستاره داشتم

 از ان پس ان شد ستاره ی شبهای مشرقی من و ستاره شبهای پر آوازه من او شد ستاره درد ها و

شادیهایم

او با من شریک شد و برایم کلبه عشق ساخت و ان کلبه کوچکمان را با دریای محبت آزیین کرد او امد و

دیوانه وار عاشق ترینم کرد

امشب از دلم گله دارم که چرا روز و شب و ثانیه به ثانیه مرا به خاطر او عذاب میدهد و مرا اسیر چنگال 

 دستان نیلوفریش میکند چرا لحظات ارامش در دل من پنهان شده و چرا او مسافر حال نیست و چرا او در

 جست و جوی معشوقی است که هزاران جاده و کوچه و خیابان را باید پیومد تا به او رسید

من از دلم گلمندم که چرا در بین این همه شادی ؛غم هایش را برای من آورد چرا اینقدر مرا اسیر تو کرد و

 چرا همیشه برایم میگوید برایش قصه عشق بخوانم و دیوانه وار تور ا صدا بزنم

آمده ام تا جواب این چراها را از تو بپرسم از تویی که مهربانی و مهربانی را برایم تحفه اوردی جواب

چراهایم را بگو تا شاید دل کوچکم ارام شود و کنج تنهایی های شب با ر دیگر ارامش را حس کند

بگو تو چه جادویی بر دلم کردی که دربه در دنبال نگاه تو میگردد

بگو نازنینم بــــگو.....



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

 

                     

                                                                                                                                               

                                                                                                                                                                     

من تشنه عشقم همدم بارانم و همسفر دردم گر مرانمیشناسید در غمناک ترین لحظات در کوچه دلباختگان

 

نشانی از کلبه چوبی کنار باغی با گلهای همیشه افسرده بگیرید گر مرانمیشناسید در غمناکترین لحظات به

 

دیدار شهر غم بیایید و پرده های مه گرفته انتظار را که غرق نومیدی شدند را کنار بزنید در خیابان تشنه دلان

 

پا به کوی درد بگذارید و مرا در پلاک همیشه دیوانه او پیدا کنید بیاید و مرا در حال مستی ببینید بیایید و مرا

 

 در حال مردن ببینید بیایید شاخه گل و نامه ای که در دست دارم را بگیرید و به معشوقم برسانید بیایید در

 

لحظه اخر که در این دنیا هستم دستهای خسته مرا باز بگذارید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم بیاید درد را

 

بسته بندی کنید و در کنار قبر سنگی ام به یادگار بگذارید بیایید اشکهای پس از مرگم را جمع کنید تا دریا شود

 

و او غرق تماشای این دریا بیایید قلبم را بشکافید و نام زیبای اورا که با درد حک کردم ببینید

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه وصال است مبارک بادت

 

گر منتظر چشمان گریان منی

 

ان لحظه  چه حال است معشوق مرا

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه چه دردی است معشوق مرا

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه سر مزار است معشوق ترا



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 239
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

امشب از کوی دوست میگذشتم خبر امد روزهای دل انگیزی در راه است روزهای جدید و سرشار از

عشق. روزهای که تک تک ثانیه های زیبایش خاطره ها را میسازند

خاطرهای دلتنگی که لب پنجره منتظر امدن عشق زیبایت هستی روزهایی که ارزو داشتی حال کنارت

 بود و سر سفره هفت سین امسال هفت سین عاشقانه را باهم میساختین میدانم میدانم که تو هم

دلتنگ معشوقت شدی میدانم که تو شبها با اشک حسرت یک لحظه نگاه به خواب میروی و میدانم دیگر

 تحمل این دلتگی ها را نداری بیا امشب باهم ارزو کنیم بیا دختر تنها بیا پسر عاشق بیا امشب از ته

دل ارزو کنیم ارزو کنیم روزی در این کلبه کوچک ما به صدا دراید و پشت در کسی نباشد جز عشقمان جز

کسی که برایش ثانیه به ثانیه دلتنگ میشویم بیا ارزو کنیم بیاااااا

 



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

در طلوع صبح برایت بهترین تحفه ها را از کوی عشاق، کوی دلتنگی یارت اوردم

سپیده دم صبح که چشمهای عاشقم را گشودم مثل همیشه قلب بیتابم تو را بهانه کرد نمیدانم این بار

چگونه ارامش کنم شاید با کلام های کودکانه شاید هم...

بهترین همسفر من؛ قصه من و تو قصه دریا و کوه است دریایی که تا پای کوه برسد خشک میشود. دل

 زیبایت را غرق نومیدی نکنم، بهترینم تو ای ستاره شبهای مستی ام وصال من و تو حکیات دو عاشق در

 به در و دیوانه شده وصال من و تو حکایت ابر و باران شده . دل من و تو به هم گره خورده  دل من دست از

 دلت نمیکشد شاید با حرفهای عاشقانه ات بود که مرا صید دلت کردی شاید چشمهای زیبایت بود که

نگاهی سرشار از عشق را برایم یاد اور شد و شاید هم حکمتی در این عشق پاک و زیبایمان است

محبتی که سرشار از عشق است در چشمان تو موج میزند و دلی که تو داری عین دریا عظیم است و

امشب مثل دیگر شبها نیست نمیدانم چرا دلم بی تابتر شده شید تو در این صیدت  برایش قصه عشق

نمیخوانی

اما تو چگونه دل زیبا و معصومم را در دلت زندانی کردی و چه وقت میله های این زندان را میگشایی تا

دلم ازاد و رها زندگی کند

مونس دنیای عاشقانه ام همه اینها را برای تو میسم تویی که روزی فراموش نکنی برای همیشه

عاشقت خواهم ماند

دوستت دارم



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .
خبر به دورترین نقطه جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

 چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

 رها کنی بروند تا دو پرنده شوند خبر به دورترین نقطه جهان برسد

 گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

 خدا کند که نه ...!! نفرین نمی کنم که مباد به او که عاشق او بودم زیان برسد

 خدا کند که فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!


:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

نمی بخشمت....

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی.....

بخاطر تمام غصه هایی که بر صورتم نشاندی....

نمی بخشمت .....

بخاطر دلی که برایم شکستی.....

بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی.....

نمی بخشمت .....

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی....

بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی.....

ومی بخشمت بخاطر عشقی که که بر قلبم حک کردی

محبت از درخت آموز که حتی سایه از هیزم شکن هم برنمیدارد

http://alma85.persiangig.ir/yarab2.jpg



:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

سخته عاشق باشی ولی هیشکی ندونه

اشکاتو زودی پاک کنی تا کسی ندونه

 

سخته دوسش داشته باشی ولی ندونه

 

سخته نگاهش بکنی اما نخونه




قشنگی عشق که میگن شاید همینجاست

 
 

سخته به قربون چشاش بری تو رویا

 

قدم قدم گریه کنی کنار دریا

 

سخته همش تو فکر باشی شاید نخوادت

 

خاطره هات ورق ورق بیاد به یادت




:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

مرا در غربت فردا رها کرد 


دلم در حسرت دیدار او ماند


مرا چشم انتظار کوچه ها کرد 


به من می گفت: تنهایی ، غریب است 


ببین با غربتش با من چه ها کرد


تمام هستی ام بود و ندانست.. 


که در قلبم چه آشوبی به پا کرد


او هرگز شکستم را نفهمید


اگر چه تا ته دنیا صدا کرد



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

امشب دلم گرفته است

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم 

از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی

 

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

 
 

می خواهم تو را به یاد بیاورم ...

و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم

اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

 

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...

آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

 

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...

 

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

 

اما نه! دلم نمی آید .....


 

 


:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .

خداحافظ گل مریم ، گل مظلوم پردردم
نشد با این تن زخمی ، به آغوش تو برگردم

تو این رویای سر درگم ، خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی ، تو دست سرد این مردم

خدا حافظ گل پونه ، که بارونی نمی تونه
طلسم بغضو برداره ، از این پائیز دیوونه


:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 189
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .
امروز من هستم وصداقت
دارم برات نامه می نویسم آخرین نامه زندگیمو
آخه اینجا آخر زندگیمه
کاش منو تو لباس عروسی می دیدی
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود دارم میرم
که بدونی تا آخرش رو حرفم هستم ایستادم
میبینی بازم تونستم باهات حرف بزنم
دیدی بهت گفتم باز با هم حرف می زنیم
ولی کاش منم حرفای تورو می شنیدم
دارم میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته
گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی یادته
ولی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی
داماد  قلبم تویی چرا کنارم نمیای
کاش بودی و می دیدی من تا آخرش رو حرفم هستم
حالا که چشمام دارند سیاهی میرندحالا که همه بدنم داره می لرزه همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته
روزی که دلامون لرزید یادته روزای خوب عاشقیمون یادته نقشه های آیندمون یادت
من یادمه چطور بزرگترها مون همونایی که همه زندگیشون بودیم پای روی هردومون گذاشتند
یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کردن بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری
یادته اون روز چقدر گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگ تر می شه
می گفتی که من بخندم
حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا باز گریه کنم
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادن شهر غریب که چشما تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو قلب منه نه تو چشمام
روزی که بابام مارا از شهر ودیار آواره کرد چون من دل به عشق داده بودم
که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات
دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یامرگ
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگر مال تو نیستم دیگر  تو رو ندارم
نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده غریبه ای تو دستام باشه
همین جا تمومش می کنم مرگمو از کسی اجازه نمی گیرم ولی ای کاش می دیدی منو رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات تنگ میشه دستم می لرزه طرح چشمات  پیشه رومه دستمو بگیر دارم میام پیشت
که احساس تنهایی نکنی




:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : متین و . . .
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

خداحافظ خداحافظ

همین حالا

خداحافظ



:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()